کم کم داره خوب میشه.کرم خوردگی مغزمو میگم.کمتر دارم به چیزای بد فک میکنم. میدونی؟اولش سخت بود.رفع کرم خوردگی مغزمو میگم.کرما با همه ی وجود لجن مال ایکبیریشون به باقیمونده ی مغزم چسبیده بودن.هنوزم میجوئیدنش!مغزمو میگم. ولی دونه دونه کندمشون.کرمارو میگم. چه دردی داش!جای دندوناشون موقه کندن و بعدشو میگم.دندونای کوچولوی گوگولیشون تو بافت نرم مغزم گیر کرده بود. امروز جای آخرین گاز گرفتگی کرما خوب شد. مغزمو در میارم،میذارم تو یه ظرف وکیوم.ازینا که توی ماکروفرم میشه استفادشون کرد.بعد درشو میبندمو وکیومش میکنم.مغزمو میگم.این طوری دیگه کرم نمیزنه.مغزمو میگم.خدا کنه کرما توش تخم نذاشته باشن.و گرنه به ---م قسم هیچ وخ خوب نمیشه.باقیمونده مغزمو میگم.
من میخوام اون تخت چند سال دیگرو با هم ترجمه کنیم.
قاطی شد خواسته هام.
منظورم اینه که میخوام تو اون تخت با هم بخوابیم.
اون درخت کریسمس چندسال دیگرو با هم تزئین کنیم.
اون کتابارم با هم ترجمه کنیم.
شد تینیج دریم.
شب دیر اومد.درو با شدت کبوند.پلک هم نزدم.کلاه فرانسوی چرم مشکیشو که با هم از مغازه مورد علاقمون خریده بودیم،در اورد.گذاشتش روی میز پیانو.اگشتاشو آروم روی دکمه ها کشید.موهای خرمایی بُلندش زیر نور زرد شمعا میدرخشیدن.در مقایسه با موهای مشکی من اونا جواهر بودن! زیباییش خطرناک بود.برای من. امشب از همیشه عجیب تر بود.لبخند نمیزد.کیف چرم پر زرق و برق بزرگی که دستش بود رو روی یکی از مبلای قرمز سلطنتی عمارتمون انداخت. گرامافون رو روشن کرد و یه راست اومد سمت من.با اخم. دستشو حلقه کرد دور کمرم،با این که کوتاه تر از من بود،سرمو پایین نیاوردم و آروم گفتم:چی کار میکنی؟ -فقط ساکت باش.هیش. ------------------ میتونه دوتا ادامه داشته باشه: 1-بغلم کرد و من سر خوردم و دستم رو روی دکمه های پیانو فشرد و با هم یه آهنگ بلند و بی قافیه زدیم. 2-دستشو باز کرد و متر رو از دور کمرم جلوی چشمش اورد و گفت:نترس.سایز کمرتو میخواستم.تو که لباس مجلسی دوس داری،ها؟
...بعد،تیغا رو انداختم و توی برف فرو رفتن.
خودمم تو برفا دراز کشیدم.
پیانو.
دستای سنگی فرشته.
عنکبوت.
دستای چوبی درختا.
خوابم میاد.
روی آب.یخ زده.نگاش میکنم.
زیر آب.برق میزنه.اکلیر داره.من اونجائم.احساس خفگی ندارم.
لالایی میخونم.ولی صدایی نمیشنوم.پشت پیانوئم.
من همه جا هستم.
من.من توی تونل چوبی شاخه هام.
بعد جیغ میزنم.حتی آب اکلیر هم وارد دهنم نمیشه.
دستامو بالا میگیرم.دیگه دستامو نمیبینم.دیدم داره تار تر میشه.
موهام پخشن.با تکونای آب میان جلوی چشام.آب گرم و تیره.
پارچه حریر شیری لباسم،روح وار دورم میچرخه.دورم میپیچه.
روی آب،برگ ریخته.دونه های برف هم هستن.به آب میرسن و ذوب میشن.
جیغ میزنم.نمیشنوم.ولی میدونم صدام تو تونل پیچیده.
یادمه قبلش داشتم تو این بیشه ی یخ زده را میرفتم.
صدای پیانو میومد.
برف هم میومد.
صدای آواز میومد.
نور بود.نور ماه.نور رو پوستم پاشیده میشد.
بعد تا کمر تو این لجن فرو رفتم.با انتخاب خودم.
دست و پا نزدم تا برگای رو مرداب جا به جا نشن.
دیدم.تصویر دختری تنها با موهای به هم ریخته دیدم.
lithium-evanescene
من در خوابهایم میشنوم.صداهای لطیف و ارغوانی رنگ را.مثل غرق شدن در برکه ای که بوی دانهیل آبی میدهد...
با حرکت عقربه ها،به صدای سازهای برقی و لکه های سیاه سیاه تبدیل میشوند.مثل اینکه در باتلاقی از خون و کثافت غرق شده ام... ---------------------------- آره خب!صدا هم رنگ داره!من رنگشو میشنوم! :)