Tuesday, October 26, 2010

after all...rain!

من عاشق اینجام.
machu picchu-1/7 wonders
دراز کشیده بودم رو زمین و دسته دسته ی چمن های سیخ سیخش میرفتن تو تنم.اشکالی نداشت.مهم نبود.چون آسمون اون بالا ابری بود. باد میومد و مدام منو به لرزه مینداخت.با خودم آروم میخوندم:
It feels like the dawn of the dead
Like bombs going off in my head
Never a moment of rest
ye ye yeah
Nothing kills more than to know
That this is the end of the road
And I know I gotta let go
بعد قطره های شفافیو دیدم که روی صورتم فرود اومدن.

No comments:

Post a Comment