Thursday, December 16, 2010

te amo

شب دیر اومد.درو با شدت کبوند.پلک هم نزدم.کلاه فرانسوی چرم مشکیشو که با هم از مغازه مورد علاقمون خریده بودیم،در اورد.گذاشتش روی میز پیانو.اگشتاشو آروم روی دکمه ها کشید.موهای خرمایی بُلندش زیر نور زرد شمعا میدرخشیدن.در مقایسه با موهای مشکی من اونا جواهر بودن!
زیباییش خطرناک بود.برای من.
امشب از همیشه عجیب تر بود.لبخند نمیزد.کیف چرم پر زرق و برق بزرگی که دستش بود رو روی یکی از مبلای قرمز سلطنتی عمارتمون انداخت.
گرامافون رو روشن کرد و یه راست اومد سمت من.با اخم.
دستشو حلقه کرد دور کمرم،با این که کوتاه تر از من بود،سرمو پایین نیاوردم و آروم گفتم:چی کار میکنی؟
-فقط ساکت باش.هیش.
------------------
میتونه دوتا ادامه داشته باشه:
1-بغلم کرد و من سر خوردم و دستم رو روی دکمه های پیانو فشرد و با هم یه آهنگ بلند و بی قافیه زدیم.
2-دستشو باز کرد و متر رو از دور کمرم جلوی چشمش اورد و گفت:نترس.سایز کمرتو میخواستم.تو که لباس مجلسی دوس داری،ها؟