Saturday, November 6, 2010

sweet girl and the doll that is mine

کسی عروسک مرا ندیده؟کسی پوپک را ندیده؟کسی نمیداند آخرین بار کجا رهایش کردم؟کسی نشنیده که من وقتی امعا و احشام پارچه ایش را بیرون میکشیدم،چه طور جیغ و ویغ میکرد؟چه طور گوشهایم را کر میکرد؟کسی آن چشم کروی اش را پیدا نکرده هنوز؟!
-اینجاست...بیا دنبالش...اینجاست...
پس کسی هست!کسی پوپک مرا دیده!
-اینجاست...بیا!
سراسیمه جهت صدای کودکانه اش را دنبال میکنم...راهرو،درِ خانه ام،بیرون-راه پله ها که نورشان چشمم را میزند!
اینبار روشن است.چراغ قرمزلاکی توی راهرو را میگویم که مامان همیشه با کلمات قلنبه سلنبه تحسینش میکند...اینجاست...صدا،درون من است...میپیچد،توی راهرو ها پرواز میکند میگوید "بیا"و با صدای خنده هایی که به جیغ میمانند مرا به جشن عروسک کشی دعوت میکند.خوشحال میشوم...عروسک کشی...از این کار لذت میبرم...
دامن پرچین و بلندم را جمع میکنم تا روی زمین نکشد،میدوم.در راهرو میدوم...تمامی ندارد...راهرو تمامی ندارد...دیر به جشن خواهم رسید.وقتی که دخترک سویینی تاد میبیند و فنجانی خالی دستش است و پوپکم را روی زمین با نخهای بریده بریده شده رها کرده.وقتی خواهم رسید که پوپکم را با توده ای تهوع آور از موهای مشکی و نخ و پارچه و یک چشم اشتباه میگیرم.وقتی که پوپکم در جیغ کشیدن هایش غرق شده.
من نمیرسم...به جنونم نمیرسم...
-بیا!بیا دیگر دختر همسایه!بیا!
دخترک جیغ میزند...دوباره و دوباره...
اه!صدایت را ببر!خفقان بگیر،دخترک!
میدوم...میشنوم...صداهایی را میشنوم که تو نمیشنوی...
-بیا!بیا نکبت!
یخ میکنم...بی حس میشوم...
-بیا...بیا...
گوشهایم را دو دستی میگیرم و جیغ میزنم.
در جیغ کشیدنهایم غرق میشوم...
من پوپکم را میخواهم...روی زمین مینشینم...نه!می افتم...و صدای هق هقی از درون میشنوم...
من پوپکم را میخواهم...و دخترک میگوید:"بیا دیگر...لعنتی!"

2 comments:

  1. خیلی خوشم اومد
    آفرین
    خیلی خوب بودم
    زیاد فیلمای ترسناک می بینی یا کتابای گوتیک می خونی؟

    ReplyDelete
  2. چقد حال داد فضای وبلاگت.. قشنگ خوشحالم که کشفش کردم

    ReplyDelete